loading...

بادبادک باز

خاطرات دو پرنده

بازدید : 390
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 14:37

چقدر بهت احتیاج دارم الان که یه کم باهات حرف بزنمو آروم شم.حالم خیلی بده .احساس میکنم هیچکس نمیفهمه چی میخوام از زندگی.به خودم میگم خوب تنهایی از زندگی لذت ببر و به چیزای بد فکر نکن بعد نمیفهمم چرا وقتی یکی هست باید احساس تنهایی کنم و اصلا دلیل بودنش چیه.مطمعنم تنها جایی که آرومم میکنه آغوش توئه.حتی به مادر خودم نمیتونم زنگ بزنمو دردودل کنم چون اونم نمیفهمه منو فقط میخواد ادای دخترای خوشبختو دربیارم که اونم سرشو جلو فامیل بالا بگیره و بگه دخترم موفقه تو زندگیش.کاش از این فکر فدا کردن خودم خلاص میشدم.تمام لذتامو فراموش کردم و دیگه هیچی انگار خوشحالم نمیکنه.اگه تو نبودی با کی حرف میزدم .اگه تو نبودی چطور میفهمیدم دیوونه نشدم .من در عین حال که تو مادیات زندگی به شدت کم توقعم ،تو معنویات به شدت سختگیر و پر توقعم و تا حال روحیم خوب نباشه هیچ رستوران خوب و مسافرت و تفریحی نمیتونه خوبم کنه.مجرد که بودم بلد بودم حال خودمو خوب کنم ولی الان دیگه یادم رفته چطوری با حضور یکی دیگه که خودش افسرده و ناراحته میشه خوشحال بود .یه زوج هنرمند تو اینستا هستن که خیلی بهشون غبطه میخورم.همون دختره که شاعر همیشه با کلتو خونده ،نمیدونی چقدر معلومه که اینا با هم حالشون خوبه اصلا هم از بیرون رفتن و تفریح و عشق و حال استوری نمیزارن فقط یه خونه گوگولی دارن که باهم توش احساس خوبی دارن،یعنی تو اون زندگی هم یکی کوتاه اومده یا یکی فدا شده یا واقعا زندگی ایده آل وجود داره اصلا؟نمیدونم تنها چیزی که میخوام یه تغییره یه تغییر بزرگ حالا یا تو وجود خودم یا تو زندگی بیرونیم.زندگی یکنواختی که شبیه دیگران بشمو اصلا دوست نداشتم هیچوقت حتی مجرد که بودم رویاهام تو لباس عروس و بچه و شوهر و حلقه ازدواج خلاصه نمیشد ،همیشه خودمو تو یه موقعیت شغلی خوب و در حال کمک کردن به دیگران می‌دیدم ،یا پرورشگاه زده بودم یا کارگاه خیاطی داشتم و چند نفرو سر کار برده بودم و تمام تصویری که از آینده م داشتم روزای خوب و قشنگ بود و همیشه انگار بیرون بودم و میچرخیدم مث سقراط با مردم گفتگو داشتم و کمکشون میکردم دیدشون رو به زندگی عوض کنن.هیچوقت دوست نداشتم یه زندگی روتین داشته باشم ،شوهر کنم بچه دار شم بچه‌ها رو بزرگ کنم و پیر بشم و هیچ کار خاصی تو زندگیم نکنم.دوس داشتم درام بخرم و تو یه گروه موسیقی مشغول به کار شم.کلاس قالیبافی رفتم و رویای زدن کارگاه و فروش قالی و صادرات به آلمانو داشتم چون میدونستم آلمانیا راحت بابت فرش ایرانی پول میدن،یه تابلو فرشم بافتم ،سختیای راهی که تا اون سر تهران میرفتم واسه کلاس اصلن برام مهم نبود و به چشمم نمیومد،تو مترو از دیدن آدما لذت میبردم و هر کسی رو نگاه میکردم یه جوری داستان زندگی شو تصور میکردم،همیشه از تیپ دخترایی که ساده و مرتب بودن خوشم میومد،دلم واسه خانومایی که ابروهاشونو پررنگ با مداد کشیده بودن و کلی رژ مالیده بودن می‌سوخت و میگفتم چقدر از درون احساس پوچی میکنن که میخوان از بیرون اینحوری جلب توجه کنن،وقتی یه دختر و پسری رو با هم می‌دیدم همش آنالیز میکردم ببینم شخصیتشون بهم میخوره یا نه بخاطر فعل و انفعالات شیمیایی درونشون به هم حس دارن.از دست فروشایی که احساس میکردم فقیرتر از بقیه ن حتی چیزی که احتیاج نداشتم میخریدم،همیشه به بچه‌های دست فروشی که فال میفروختن میگفتم یکیشو برام بخون تا ازت بخرم.نمیدونم چند نفرشون یاد گرفتن که خوندن شعر از فروختنش مهم تره و پول میاد و میره اما احساس تکرار نمیشه.ولی الان انگاری خودم یادم رفته یا بودن با کسی که دنیاش با من فرق داشته همه لذتای کوچیکو ازم گرفته.کسی که تو مترو رفتن و دنیای آدمای دیگه عصبیش می‌کنه و فقط با ماشین خودش میتونه جایی بره که الان بهونه جدیدش شده اگه ماشین بود فلان میکردم و بهمان میکردم.من که عین روز برام روشنه که میشینم ماشین دار شدنشم میبینم ولی اون هیچوقت نمیتونه نه منو خوشحال کنه نه خودشو.حتی واسه سالگرد ازداوجمون که شیراز رفته بودیم و تو یه هتل خوب و شرایط خوب بودیم بازم اخماش تو هم بود و من هی سعی میکردم خودمو خوشحال نشون بدم و هر چی ازش پرسیدم چته میگفت هیچی نمیدونم و باز ساکت میشد.فک کنم داشت با خودش درآمد هتلداری رو حساب میکرد و حسودی میکرد یا ناراحت بود چرا همیشه تو هتل نیست و تمام حس و حال لحظه مونو پروند .حتی یادم نمیاد تو اون هتل منو بوسیده باشه تو قشنگترین روز زندگیمون .تمام حال خوبش بعد از بندر اومدنش همون یه روز بود و قول و قراراش یادش رفت.دیشب که مثلا داره باهام حرف میزنه میگه مشتریم گفته مهران غفوریان واسه فیلم جدیدش هشتصد میلیون گرفته و حرص میخورد و اینو میگفت که خیلی زیاد میگیره .میخواستم بهش بگم تو چه میدونی چقدر زحمت میکشه بابتش یا اصن ب ما چه حوصله شو نداشتم چون تو این دوسال بارها بهش گفتم بیا درباره خودمون حرف بزنیم چیکار به بقیه داری.دیشب اومده خونه فوتبالشو دیده شامشو خورده و بی شب بخیری گرفته خوابیده در حالی که من داشتم اتاقو میچیدم و حتی نیومد نگاه کنه ببینه چیکار میکنم و یه نظر بده یا کمکم کنه .صب باهاش دعوا کردم و داشتم یه ریز اشک میریختم جلوش مثل بت نگام میکرد و معلوم بود اشکام ناراحتش نمیکنه.قرار بود جمعه‌های قبل آزمون بربم چیتگر ولی صب که بهش گفتم گفت برم یه مشتری راه بندازم بیام بریم بعدش گفت هوا سرده ماشین داشتیم میرفتیم .حتی نیومد خونه اون تایمی‌که قرار بود بیرون بریمو باهم باشیم .بهش گفتم حداقل خونه میموندی چیتگر نخواستم گفت اگه خونه بمونم کی یخچالو پر کنه.من دیگه رد دادم و نمیتونم بجنگم .دیگه میخوام هیچی ازش نخوام و فک کنم مجردم که باز بتونم خودمو پیدا کنم.خیلی داغونم ولی هنوز به خودم امیدی دارم.به دانشگاه رفتنم و کارگردان شدنم و ساختن فیلمایی که حال آدمای دیگه رو خوب کنه و تو اون فیلما انقدر از حرفای دلم میگم که همه بشناسن شخصیتمو .انقدر نشون میدم که آدما با پول نمیتونن خوشبخت باشن که تو کله‌ی همه فرو‌ بره.اصلا داستان من بر عکس شده،همه دخترا دنبال ماشین و خونه خوبن تو زندگی ما که اینا رو نمیخوایم زور میزنن که داشته باشیم و خوشبختی رو به خودمون تزریق کنیم.نمیخوام شعار بدم و بگم این چیزارو دوست ندارم و میفهمم وقتی اینا باشن خیلی مشکلات خودبخود حل میشن ولی وقتی من همین شرایطو قبول کردم و میخوام همین روزای جوونی رو ازش لذت ببرم با راه رفتن با قدم زدن با خطر کردن با خوردن بستنی تو سرمای زمستون و لرزیدن و خندیدن با مسافرتای اتوبوسی که کنار شیشه بشینی مه رو شیشه رو نگاه کنی و برا عشقت خیار پوست بکنی،با حال خوب و چیزای کوچیک زندگی.یادمه تو اولین خونمون اتاقمون تا چند ماه پر کارتن بود و یه کمد نبود لباسارو توش بچینیم،رو موکت میخوابیدیم،رو پیک نیک غذا درست میکردیم ولی هیچوقت حالم به اندازه الان بد نبوده،الان که تخت خواب هست ولی خواب راحت نیست،الان که همه چی هست و هیچی نیست.کاش بودی پیشم و آرومم میکردی...

تلاشت برای داشتنم ، ستودنیه ...
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی